Tuesday, May 08, 2007

چپ کارگري يا چپ راديکال / در ضرورت رادیکالیسم و فراوری به سمت چپ کارگری/ چند کلمه برای ورود به بحث/ ضرورت تحزب کمونیستی

چپ کارگري يا چپ راديکال
(مقدمات يک بحث)
کیوان امیری
برگرفته از وبلاگ
www.apis.blogfa.com

شرايط پيراموني ما بيش از آن که ممکن است به نظر رسد در چند ساله ي اخير حاد شده است. از سويي مبارزات اجتماعي شتاب بيشتري به خود گرفته اند و از سوي ديگر مناقشه ي اسلام سياسي و سرمايه داري جهاني در خاورميانه و ايران به مرحله ي حساسي رسيده است. اگر در سال 83 پس از کارزار گسترده براي آزادي محمود صالحي مساله ي سازمان يابي و تشکل هاي طبقه ي کارگر وارد مرحله ي تازه اي شد و در جريان اعتصاب سنديکاي شرکت واحد اعتلا بافت، در روزهاي پاياني سال 85 جنبش معلمان ضرورت مبارزه ي سراسري را به عينيتي تحقق يافته تبديل کرد. اين در حالي است که از هم اکنون به نظر مي رسد تحت نام " اتحاد ملي و انسجام اسلامي" و با توجيه شرايط ويژه با اعتراضات اجتماعي و به خصوص مبارزات جنبش کارگري مقابله خواهد شد. تحديد آزادي ها نتيجه ي بلافصل اين شرايط ويژه خواهد بود. از سوي ديگر تعيين تکليف نهايي اسلام سياسي با سرمايه ي جهاني به سرنوشت مناقشه ي ايران با آمريکا و متحدانش گره خورده است. با شمارش معکوس کوتاه شدن فاصله ي قطعنامه هاي شوراي امنيت از 90 روز به 60 روز و نيز برقراري تحريم هاي اقتصادي از يک سو و اعلام غني سازي در مقياس صنعتي و رسيدن به نقطه ي بدون بازگشت در طرف ديگر؛ به نقاط حساس و کليدي اين مناقشه نزديک شده ايم. تعيين تکليف اسلام سياسي و سرمايه ي جهاني در ايران اگرچه مي تواند به فرصتي استثنايي براي عرض اندام چپ کارگري تبديل شود اما از سوي ديگر ممکن است جدي تر شدن تهديد آمريکا به اتخاذ مواضع غيرکارگري (اگرچه راديکال) از سوي نيروهاي چپ منجر شود
نشريه ي دانشجويي تلنگر در آخرين شماره ي خود از انتظار بي صبرانه ي ليبرال ها از واکنش چپ سوسيال دموکراتيک (بخوانيد رفرميسم با سوسياليسم بورژوايي) نسبت به چپ راديکال خبر مي دهد. اين در حالي است که تحريف سنت چپ کارگري ايران عملا مي رود تا تاريخ گرانبهاي شکل گيري اش را رسما به راديکاليسم غير کارگري چپ سنتي ايران تحويل دهد. در چنين شرايطي يک شيفت طبقاتي، يک عزم جدي براي مقابله با عقبگرد از دستاوردهاي چپ کارگري ايران و آموزه هاي انقلاب 57 بيش از هر زمان ديگري ضروري به نظر مي رسد. ليبرال ها قطعا شوکه خواهند شد که چپ کارگري سر بلند کند و نقد کوبنده تري (نسبت به راديکاليسم غير کارگري) از بنيان هاي ليبراليسم ارائه دهد. در اين شرايط چپ کارگري بايد در دو جبهه ي مهم جدال کند از يک سو بايد در برابر رفرميسم صف آرائي کند و از سوي ديگر بايد در برابر راديکاليسم غير کارگري - که مي خواهد چپ را به فرقه اي درخود و براي خود تبديل کند- قد علم کند. چپ کارگری فارغ از احساسات ساده انديشانه ي وحدت طلبي نه تنها با هر جريان پرو آمريکا و بورژوايي مرزبندي عيني خواهد کرد بلکه در پراتيک اش تفاوت خود را با فرقه ي راديکاليسم غير کارگري نشان مي دهد. براي چپ کارگری صورت بزک کرده ي اين جريانات هيچ تفاوتي با همديگر نخواهد داشت
در شرايطي که فقط يک فيلم اخراجي ها حدود 10 ميليون ايراني و قطعا سهم قابل توجهي از طبقه ي کارگر مي بينند، زماني که کتاب هاي هري پاتر و عرفان پائولو کوئيلو، سرخ پوستي و هزار و يک فرقه ي عرفاني ديگر ميليون ها مخاطب دارند، زماني که فضاي اينترنت را پرونوگرافي يا فالگيري اينترنتي تصرف مي کند و در مقياس کوچک تر نوشته هاي منحط ابراهيم نبوي، عبدالکريم سروش، مهدي بازرگان، محمد قوچاني و... هزاران خواننده دارند دغدغه ي فرقه ي راديکال غيرکارگري حفظ خلوص فکري در مقايسه با چپ ترين جريانات مجاور است. براي راديکاليسم غيرکارگري مارکسيسم يک تئوري براي حفظ انسجام و سرخط نگاهداشتن حواريون و پيروان اش در يک فرقه ي در خود و براي خود است. شالوده ي جدال تئوريک و قلمي راديکال غير طبقاتي در يک کلام مذهبي است. نزد راديکاليسم غيرکارگري جدال قلمي و نظري درباره ي "مارکس واقعا چه مي گفت" مستقل از مبارزه ي اجتماعي رونق دارد. در واقع اين موضوع منعکس کننده مخاطبيني است که گرايشات غير کارگري براي تئوري مارکس ايجاد کرده اند. روشنفکر بورژوا از اين جدل ها يک حرفه ساخته و اين حرفه برايش جذابيت دارد. اما چپ کارگري سراغ نقد ديدگاه هايي مي رود که نقش مهمي در شکل دهي به ذهنيت طبقه ي کارگر دارند. براي چپ کارگري مبارزه ي فکري صورتي از مبارزه ي طبقاتي است. بنابراين چپ کارگري همانطور که به طور عيني و در عرصه ي پراتيک عليه بورژوازي قد علم مي کند به جدال با آن افکار و مکاتبي مي پردازد که ذهنيت ميليون ها انسان را مي سازند. دنياي چپ کارگري خيلي بزرگتر از دنياي فرقه ي راديکاليسم غيرطبقاتي است
چپ کارگري از انزواي راديکاليسم غيرکارگري در دوره ي معاصر چه در ايران و چه در مقياس جهاني شروع مي کند. چپ کارگري يکي از دلايل اصلي اين موضوع را در دوري گرفتن از اصلاحات اقتصادي و اجتماعي و عدم توجه به مبارزه اقتصادي طبقه کارگر مي داند. مساله ي رابطه ي انقلاب کارگري با اصلاحات و با مبارزه ي جاري اقتصادي طبقه ي کارگر مساله اي است که سوسياليسم و کمونيسم تاکنوني در برابرش شکست خورده است. از يک سو رفرميست ها به مبارزه ي اقتصادي و مبارزه براي رفرم بها داده اند و آرمان و امر انقلاب کارگري را از دستور کارشان خارج کرده اند. در مقابل راديکاليسم غير کارگري چپ راديکال که با شعار "سرمايه داري قادر به اصلاحات نيست" به ميدان آمده و به نقد رفرميسم پرداخته، از مبارزه اقتصادي جاري طبقه ي کارگر جدا شده و کانون فعاليت اش را روشنفکران جامعه قرار داده است. نزد راديکاليسم غيرطبقاتي (چه در سطح نظري و چه در سطح پراتيک عملي) مبارزه براي اصلاحات کفر است. اما تمام انقلابيگري راديکاليسم غيرکارگري تحميل اصلاحات اقتصادي و اداري و فرهنگي به بورژوازي بوده است. اين فرقه عادت کرده است که در تمام صحنه ها و فرصت هاي عملي براي پيکار با مناسبات بورژوايي و گره خوردن به مبارزات جاري طبقه ي کارگر، مساله را زير ميکروسکوپ بگذارد و مثلا اثبات کند اين برخورد راديکال نيست. بدين تريب اعضاي فرقه آسوده اند که ضمن حفط پرستيژ راديکال خود مشغول مبارزه اند. اما در دنياي واقع پراتيک اين افراد چيزي غير از دست و پا زدن در شبکه ي در هم تنيده اي از مناسبات دروني يک محفل نيست. پاسيفيسم به ظاهر راديکال، از پايه هاي انقلابي نمائي اين فرقه است. براي چپ کارگري مبارزه ي اقتصادي کارگر و تلاش دائمي براي بهبود اوضاع طبقه ي کارگر از طريق تحميل اصلاحات سياسي و اقتصادي به بورژوازي جزء جدايي ناپذير مبارزه ي کارگري است اما در عين حال چپ کارگري جنبشي است که انقلاب کارگري را هم اکنون ممکن مي داند و در دستور کارش قرار مي دهد. چپ کارگري در مبارزه ي هر روزه اش به دنبال هر بهبودي در اوضاع زندگي کارگران و بالا رفتن حرمت انساني کارگران و زحمتکشان است. چپ کارگري براي گشايش سياسي و فرهنگي که مبارزه اش را تسهيل کند قاطعانه مبارزه مي کند. در يک کلام چپ کارگري از يک سو از هر فرصتي براي قيام عليه حکومت هاي بورژوايي استفاده مي کند، حکومت کارگري مي خواهد و قصد اشتراکي کردن کل وسائل توليد را دارد و از سوي ديگر افزايش حداقل دستمزد کارگران، پاين آمدن سن بازنشستگي کارگران، کاهش تعداد ساعات کار در هفته، بيمه ي بيکاري و .... مسائل محوري اش هستند. هدف اصلي چپ کارگري "به جلو سوق دادن کل جنبش طبقاتي" در تمام مراحل است
نزد اعضاي فرقه ي راديکاليسم غيرکارگري هيچ سوالي وجود ندارد. جواب همه چيز را مارکسيست هاي کلاسيک يا رهبران فرقه داده اند. اين فرقه در شرايط جهان امروز پاسخي ندارد چرا که اصلا سوالي ندارد. دائم مجبور است حرف هاي کلي بزند و ژست مبارزه به خودش بگيرد. روش شناسي اين فرقه منحط و غير دبالکتيکي است چرا که چيزي را که بايد اثبات مي کرد فرض مي گيرد. اما نزد چپ کارگري سوال هاي بي شماري وجود دارد. چپ کارگري در جربان مبارزه ي هر روزه اش به دنبال پاسخ هاي مشخص براي اين مسائل مشخص مي گردد. اتفاقا مردم عادي کساني که هيچ ادعايي ندارند چند قدم جلوتر از اين فرقه (چپ غیر کارگری) حرکت مي کنند. براي اين ها حرف هاي تکراري و کسالت آور اين آدم ماليخوليايي هيچ جذابيتي ندارد. فرقه ي راديکاليسم غيرطبقاتي جزيره ي خوش آب و هوايي براي خودش ساخته است. ساکنان جزيره نبايد بدانند که در دنياي بيروني چه طوفاني برپاست. فرقه خودش را درگير مسائل جديد و مبارزات واقعي طبقه ي کارگر نمي کند، انسجام دروني فرقه بايد حفظ بشود فقط مي ماند انتشار نشريات اش و عضوگيري براي گسترش. رشد اين فرقه سربازخانه اي است. فرقه به آدم هايي احتياج دارد که سوال نپرسند، شک نکنند در عوض به فرقه و رهبران فرقه ايمان بياورند. آماده ي انجام وظايف محوله باشند. فرقه به آدم هايي مي خواهند در جريان مبارزه پيشرفت کنند نياز ندارد اگر کسي از دنياي بيرون از جزيره خبر آورد تا خواب راحت آدم هاي جزيره را برهم بزند فرقه به آدم هايي احتياج دارد تا با شمشير تکفير و تقبيح به منتقد پاسخ دهند و در عوض به بساط متعفن تملق متقابل تن دهند تا در نهايت مناسک بيعت با رهبران فرقه را به جا آورند. فرمول فرقه ساده است هتک حرمت انساني منتقدين براي جشن گرفتن عادت به زندگي در مناسبات درون سازماني! اعضاي فرقه نفي بايد دگم و انتزاعي باشند. فرقه بايد نظريات مارکسيست هاي کلاسيک و رهبران فرقه را به آيات آسماني و فرمول هاي تغيير ناپذير تبديل کند. چپ کارگري اما خواستار نفر دگماتيسم و بازگشت به جوهر انقلابي و ديالکتيکي مارکسيسم است. نفي دگماتيسم نفي چپ مذهبي (اما به ظاهر غيرمذهبي) است. دگماتيسم شور و شوق، جواز اخلاقي و مکمل پر ابهت سكتاريسم، ذهني گري و جدايي كامل تئوري و عمل است
براي چپ کارگري برابري بي قيد و شرط زن و مرد مساله ي واقعا مهمي است چرا که مي داند در حال مبارزه با سرمايه داري مردسالار است و رهايي جامعه در گرو رهايي زنان است. براي چپ کارگري مساله ي برابري زن و مرد در کنار سازمان يابي طبقه ي کارگر و تقويت صداي سوم در مناقشه ي اسلام سياسي و سرمايه داري جهاني محوري ترين خواست هاست
درست بر عکس فرقه ي راديکاليسم غيرکارگري که براي اعضايش پيروزي را حتمي تصوير کرده است (پيروزي براي اعضاي فرقه هميشه در يک قدمي است) تا با اين شيوه به تهييج اعضايش بپردازد و از ريزش آن ها جلوگيري کند براي چپ کارگري پيروزي به هيچ وجه حتمي نيست. نزد چپ کارگري شکست هم محتمل است، اين پراتيک انسان هاست که نتيجه را مشخص مي کند. اگر مبارزه دو سوي شکست و پيروزي نداشته باشد نام مبارزه شايسته اش نيست. چپ کارگري به تهييج اعضايش نيازي ندارد چرا که اين کار منعلق به سنت هاي غيرکارگري مي داند، اعضاي اين سنت ها حق انتخاب دارند، ايستادن و مبارزه کردن يا رفتن و قيد مبارزه را زدن. اما آن ها که در صف چپ کارگري مي ايستند چاره اي جز مبارزه ندارند چون چيزي براي از دست دادن ندارند. چپ غيرکارگري نياز به فدايي دارد براي همين پيروزي را نزديک تصوير مي کند تا اعضايش به خيال خودشان با فدايي گري فرقه را به پيروزي نزديک کنند. اما چپ کارگري براي حرمت انساني همراهانش احترام قائل است. چپ کارگري از همراهانش ايثار نمي خواهد. چپ کارگري يک فرقه نيست که عضوگيري کند، همراهان چپ کارگري آدمهاي واقعي با همه ي احساسات واقعي و متنوع شان هستند. زندگي چند بعدي دارند، کار مي کنند، درس مي خوانند، تفريح مي کنند و .... يک بعد از زندگي شان هم جنگيدن در جبهه ي چپ کارگري است. چپ کارگري انرژي اي مي خواهد که با علاقه در جهت رهايي انسان صرف شود. چپ کارگري براي همراهانش توضيح مي دهد که اميدوارست در يک مبارزه ي متحد پيروز شوند. اين مساله براي چپ کارگري حياتي است که اگر پيروز نشدند گروهي از مايوس شدگان و شکست خوردگان بجا نگذارد. چپ کارگري قصد به تباهي کشيدن زندگي آدم ها را به بهانه ي مبارزه ندارد به همين دليل همراهان چپ کارگري نيازي به فدايي گري رياضت يا دستور شنوي ندارند
در ضرورت رادیکالیسم و فراوری به سمت چپ کارگری
( خطوط عمده ی یک نقد)
فواد شمس
برگرفته از وبلاگ
rozmaregi.blogfa.com

این نوشتار را می توان طرح واره ای دانست که قصد دارد ازدرون جنبش چپ موجود جامعه با نقدی اصولی و از منظر طبقاتی در راستای شکوفایی آن گام بردارد. در این نوشتار تنها خطوط کلی و عمده نقد بر ترم " چپ رادیکال" و ضرورت فراروی جنبش چپ و فعالین آن به سمت "چپ کارگری" را به اختصار بر می شمریم و امید است که در یک پروسه ی زمانی مشخص این نقد را در تمامی ابعادش بسط دهیم
در گنجینه تاکنون موجود چپ در سراسر جهان هم واره نقد متقابل و رفیقانه در عین حال بی رحمانه و جدی یکی از راه های شکوفایی تئوریک و پویایی پراتیک جنبش چپ بوده است. امید است که این نوشتار هم گامی هرچند کوچک و ناچیز در این راستا بردارد. در همین زمینه از نقد های بی امان و بی رحمانه تک تک رفقایی که خود را جز این جنبش چپ موجود جامعه ما می دانند صمیمانه استقبال می کنم
۱- برای شروع می بایست ابتدا برای واژه هم واره مورد کج فهمی قرار گرفته " رادیکال" معنا و مقصود درست را توضیح دهیم. چون تاکنون متاسفانه معانی مخدوش و تعابیر ناصحیحی از این مفهوم استنتاج شده است
مارکس در " گامی در نقد فلسفه حق هگل" به زیبایی و درستی رادیکال بودن را این گونه تعبیر می کند: " رادیکال بودن یعنی به ریشه ها قضایا پی بردنُ اما برای انسان ریشه چیزی نیست جز خود انسان"
پس رادیکال بودن در نزد ما یعنی برخورد ریشه ای با واقعیت های زندگی موجود است و در این میان محور اصلی زندگی در نزد ما خود انسان است و انسانی که با کنش تاریخی ـ اجتماعی خویش تعیین یافتگی خود را در جامعه معنا می بخشد و جهان را تغییر می دهد
۲- اما در نزد مارکس انسان صرفا یک مفهوم انتزاعی و کلی و نامشخص و بدون تعیین یافتگی مادی نبوده است. انسان در نزد او یک موجود تاریخی ـ اجتماعی است که با پراتیک خویش در زندگی روزمره معنا می یابد. وجه تمایز انسان با دیگر موجودات " کار " اوست. در این جا است که نقش محوری پرولتاریا به عنوان سوژه فعال و تغییر دهنده جهان در نزد مارکس مشخص می شود
۳- سرمایه داری اما کارگر را همان طور که مارکس در دست نوشته ها ۱۸۴۴ پاریس به زیبایی تصویر می کند " فقط به عنوان حیوانی کارکن، جانوری که دقیقا تا سطح نیاز های صرفا جسمانی اش تقلیل داده شده است می شناسد" در این جا است که سرمایه داری با تصاحب ارزشی که کارگر تولید می کند و با جدا کردن کار از عامل آن یعنی کارگر و شئیت دادن به آن به عنوان یک کالا روابط کالایی را جایگزین روابط انسانی می کند. این از خود بیگانگی کار از پدید آورنده اش که در کار ـ مزدی تبلور یافته است کلید بقای سرمایه داری و این شرایط غیر انسانی است و نقد ما هم از این جا آغاز می شود. نیرویی که خواهان تغییر رادیکال و ریشه ای وضع موجود است باید از نقد رابطه ی کار و سرمایه در راستای لغو کارمزدی شروع کند و این امر باعث آن می شود که از خاستگاه طبقاتی و کارگری به نقد شرایط موجود برود نه صرفا از یک رادیکالیسم غیر طبقاتی و مبهم
۴- با این مقدمه کوتاه می خواهم وارد بحث اصلی که همانا لزوم فراروی از چپ رادیکال به سمت چپ کارگری و مرزبندی با جریانات دیگر به اصطلاح چپ اما واقعا غیر طبقاتی بشوم. پس با این اوصاف در نزد جریان اصلی چپ ها عامل رهایی واقعی انسان و بازگرداندن اختیار و اراده به انسان لغو کارمزدی و برچیدن از خودبیگانگی کار از کارگر است واین امر مستلزم کنش آگاهانه جمعی یا همان پراتیک طبقه کارگر به عنوان عامل( ایجنت) رهایی است. پس اگر در واقع می خواهیم رادیکال با قضایا برخورد کنیم باید از منظر طبقه کارگر با قضایا برخورد کنیم. بایستی از موضع این طبقه به جهان بنگریم و برای تغییر آن دست به عمل بزنیم. برای رسیدن به آن آزادی واقعی! آزادی که مارکس این گونه تصویر می کند:" کل آزادی عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسانی به خود انسان
۵- بر اساس این تحلیل ترم چپ رادیکال برای پرچم شدن جنبش رهایی طبقه کارگر ترمی عقیم و ناقص و ناکامل است. این نوع چپ هنوز در دوران جنینی به سر می برد و به بلوغ نرسیده است و این بلوغ البته نه از دل بحث های قلمی و جدل های روشنفکر مآبانه ی آکادمیستی که درست از دل یک رابطه ارگانیک با طبقه کارگر فرا می رسد. پس دراین جا صرفا ما نمی خواهیم با چند نقد مکتوب و جدل با حاملین مفهوم چپ رادیکال آنان را به بستر اصلی جنبش چپ و جنبش رهایی طبقه کارگر بازگردانیم بلکه این درست از دل پراتیک جریانات اصلی چپ در جامعه و دانشگاه بیرون می آید. که این بحث های مکتوب نیز جزئی از این پراتیک هستند نه همه ی آن
۶- در مورد مشخص استفاده از ترم چپ رادیکال از سوی برخی فعالین جنبش چپ در دانشگاه ها هم واره این مسله مطرح شده است که این کار برای مرزبندی به چپ رفرمیست صورت گرفته است. در نقد این توجیه باید گفت که این نحو تقابل تعریف کردن دقیقا برخوردی غیر رادیکال و سطحی با مسائل است. یعنی به عمق و ریشه ی جریانات دست نبردن. باید این نکته را در نظر گرفت که آن چیزی که به نام چپ رفرمیست تعبیر می شود درست به خاطر خاستگاه طبقاتی و افق نشات گرفته از این خاستگاه طبقاتی خویش است که خواهان رفرم نه تغییر ریشه ای وضع موجود است. این قبیل به اصطلاح چپ ها چون از دل جنبش رهایی طبقه کارگر بیرون نیامده اند مسئله شان دیگر تغییر ریشه ای روابط موجود نیست. مفهوم چپ رادیکال نیز در امتداد این جریان قرار می گیرد چون صرفا از موضع رادیکالیسم غیر طبقاتی به نقد این جریان دست می زند. اگر قرار بر مرزبندی و تقابل درست و اصولی است باید کلیت این چپ غیر کارگری را از موضع چپ کارگری و منافع طبقه کارگر مورد نقد قرار داد
۷- ترم چپ رادیکال در پشت سر خود دارای یک سابقه ی تاریخی مشخص است. عمدتا این ترم را برای افراد و گروه هایی به کار می بردند که حامل یک نوع رادیکالیسم غیر طبقاتی بودند. که موجب آن می شد که تبدیل به فرقه هایی شود که سوسیالیسم و به طبع آن مارکسیسم را نه به عنوان علم و تئوری رهایی طبقه کارگر که به عنوان یک مجموعه ای ایمانی و ایدئولوژیک در نظر بگیرند و تنها سعی کنند در درون فرقه خود به صیغل دادن اعتقادات انتزاعی خویش و اثبات ایمان راستین به این ایدئولوژی بپردازند
۸- از طرف دیگر این چپ غیر کارگری بالاجبار پایه مادی و جنبش خویش را در جاهایی غیر از طبقه کارگر جست و جو می کند و بر نارضایتی عناصر خرده بورژوا و غیر کارگری سوار می شود. در کنار این امر یکی از عمده ترین پایه های جنبشی این چپ به اصطلاح رادیکال و غیر کارگری را می توان جنبش دانشجویی یافت. در این جا هم چپ رادیکال درست از دل سرخوردگی جنبش دانشجویی از روش های رفرمیستی و شکست پروژه دوخرداد بیرون آماده و البته بدون هیچ گسست و شیفت جدی و اصولی از سبک کار این جنبش شکست خورد به نوعی امتداد آن است
۹- در ابتدای امر طبیعی بود که بعد از شکست پروژه دو خرداد و پلاریزه شدن طبقاتی جامعه موج های این واقعیت به جنبش دانشجویی نیز برسد. برای همین چندان لزمی به نقد این ترم در پیشگاه عموم در نزد جریان اصلی چپ در دانشگاه دیده نمی شد. به این گمان که برخی از رفقا که از این ترم استفاده می کند تنها در حد ژورنالیستی و دعوا های قلمی با دیگر جریانات فعال سیاسی در دانشگاه به صورت گذرا این ترم را برگزیده اند و به زودی به بستر اصلی جریان چپ در جامعه و دانشگاه که همانا چپ کارگری است خواهند پیوست . اما اصرار این رفقا بر تعیین یافتگی حول این مفهوم و بعضا تلاش برای تئوریزه کردن آن این لزوم را در میان جریان اصلی چپ به وجود آورد که با نقد و تذکری رفیقانه در پیشگاه افکار عمومی با این ترم برخورد کند. به همن دلیل باید به این دوستان تذکر داد که جنبش دانشجویی به خاطر واقعیت اجتماعی - تاریخی که حامل آن است نمی تواند بستر اصلی کنش گری سیاسی و اجتماعی یک نیروی چپ جدی و اجتماعی باشد چون برای تغییر ریشه ای و بنیادین روابط موجود جامعه سرمایه داری و فراروی به سوسیالیسم باید از منظر طبقاتی و هویت طبقاتی برخورد کرد. چون سیستم سرمایه داری بر رابطه کار و سرمایه و به طبع آن رابطه ی میان کارگر و سرمایه دار استوار است و تضاد عمده هم بر این مبنا تعریف می شود و محل کنش گری نیز کلیت جامعه و محل زندگی و کار انسان ها است که دانشگاه جزئی از آن است نه همه ی آن! البته در این میان نباید برخورد ها تقلیل گرایانه صرفا اکونومیستی را به این تحلیل نسبت داد. بل که بحث بر سر افق متفاوت و متضاد دو طبقه متخاصم "سرمایه دار و کارگر" برای تمامی شئونات زندگی انسانی است نه تنها یک رابطه ی مکانیکی و خشک صرفا اقتصادی
۱۰- همان طور که گفته شد چپ رادیکال ذاتا و تاریخا غیر کارگری است و رابطه اندام وار با طبقه کارگر ندارد و پایگاه خویش را در میان عناصر ناراضی غیر کارگری می یابد. در این میان نه در کارخانه و شهر و محل زیست و کار عموم طبقه کارگر که صرفا پایگاه خود را در دانشگاه تعریف می کند. آن هم دانشگاهی که در عمل آن هم انگار جدا از کلیت جامعه است. یک دیوار ضخیم دور دانشگاه می کشد و آن را جدا از کل سوخت و ساز زندگی اجتماعی تعریف می کند. در نتیجه چون با مبارزه روزمره طبقه کارگر در شهر و محل زیست و کار این طبقه بیگانه است نیاز دارد که برای انسجام بخشی به همان نیروی محدود در درون سکت خویش شور و شعفی کاذب ایجاد کند. چون مبارزه جز لاینفک زندگی روزمره اش نیست مجبور است آن را ازبیرون به درون زندگی اش تزریق کند و در این میان برای خویش نقش پیشاهنگی نیز در نظر می گیرد. حتی عناصری که تندروی بچه گانه را با عمل درست رادیکال و ریشه ای اشتباه گرفته اند را نیروی خود به حساب می آورد. البته این همه نشات گرفته از تحلیل نادرست و یا اشتباه تاکتیکی نیست. بلکه برخاسته از ذات یک رادیکالیسم غیر طبقاتی است. که بعضا به تندروی های سطحی نیز تنه می زند. رادیکالیسمی که با طبقه کارگر پیوند نخورد و رابطه ی ارگانیک و اندام وار با آن نداشته باشد عاقبت تبدیل به همین فرقه های جدا افتاده از جامعه می شود
۱۱- تمام این ها دلیلی می شود بر آن که اینان جهان خویش را کوچک ببینند. دغدغه شان تنها بازی های کلامی و جدل های قلمی برای خط کشی با جریانات حاشیه ای دیگر باشد. یا شرکت حاشیه ای در آکسیون هایی که به همت جریان اصلی چپ در جامعه و دانشگاه شکل می گیرد.این ها غیر اجتماعی اند و درون سکت های خویش غوطه ور می شوند حتی دشمنان شان را هم عناصر بی ارزش و خرده پای یک نشریه کم تیراژ و سطحی دانشجوی تعریف می کنند. حتی درون همان دانشگاه ها نیز هیچ درک درستی از خواست های عمومی بدنه دانشجویی نیز ندارند و هیچ رابطه ای هم با آن ها تعریف نمی کنند. در حصار جهان کوچک خود ساخته شان غرق هستند و جهان بزرگ انسانی و میلیو ها کارگر زیست کننده در جامعه را نمی بینند. از خواست ها و دغدغه های زندگی روزمره و به طبع آن مبارزات روزمره طبقه کارگر بی اطلاع هستند و اگر بحثی هم در مورد آن می کنند صرفا یک تصور انتزاعی و کلی و مبهم از کارگر نشات گرفته از همان مطالعات آکادمیستی شان است نه از واقعیت اجتماعی ـ تاریخی طبقه کارگر. این مسئله در سبک کار این چپ به اصطلاح رادیکال و در واقع غیر طبقاتی و غیر کارگری نیز تبلور می یابد. از سویی سبک کار آنان امتداد ناگزیر همان رفرمیست های شکست خورده و در این مورد مشخص دفتر تحکیم در دانشگاه است و از طرف دیگر برخورد های غیر اجتماعی و غیر سیاسی و فرقه ای که نمونه های آن بسیار زیاد است و لزومی به تکرار آن در این جا نیست
۱۲- در این میان اما راه حلی که از طرف جریانات اصلی چپ در دانشگاه و جامعه برای فراروی از وضع کنونی جنبش ارائه شده و می شود همانا شیفت جدی به سمت مفهوم چپ کارگری و گسست از تجربیات نادرست گذشته و مفهوم چپ رادیکال است
این مهم در گرو پیوند با طبقه کارگر آن هم نه فقط در سطح شعار و حرف های مبهم و نامشخص که در سطح عمل و پراتیک مشخص است. چفت شدن با مبارزات روزمره طبقه کارگر و افق هایی این طبقه که همانا لغو کار - مزدی است می باشد. برای این هم باید از نقد عمل کرد تاکنونی خود شروع کنند. باید از حصار دانشکده هایشان بیرون بیایند و هویت خویش را در تعیین یافتگی اجتماعی - طبقاتی تعریف کنند. این امر قطعا در سبک کار و مبارزات روزمره شان نیز منعکس می شود و حتما از حالت یک گروه سکتی و حاشیه ای غیر اجتماعی که برای وحدت درونی خویش نیاز به پرخاشگری به دیگران دارد بیرون می آیند و از یک گروه فشار ( به معنای کلاسیک کلمه) فراروی می کند و در نهایتا به جریان اصلی چپ خواهند پیوست
۱۲- نیرویی که خواهان تغییر رادیکال و ریشه ای وضع موجود است باید در نظر بگیرد که این کار تنها به وسیله نیروی متحد طبقه کارگر صورت خواهد گرفت چون کارگران رهایی واقعی خویش و جهان انسانی شان را در لغو روابط نامطلوب و غیر انسانی موجود می یابند. انسان کارگر چیزی برای از دست دادن جز زنجیر هایش ندارد و با از دست دان این زنجیر ها نه تنها خود که تمام جهان و تمام انسانیت را رها می سازد و در نهایت است که جهان انسان و روابط انسان را به خود انسان باز می گرداند
چپ کارگری، چپ رادیکال
چند کلمه برای ورود به بحث

نوید مینایی

این نوشته به بهانه ادامه، یا نقد یا ادامه گفتگو یا هر چیزی که اسمش را می گذارید با کیوان امیری ست. کیوان امیری در وبلاگ "
روزنوشت های عموکیوان" بحث بسیار جالب و ضروری ایی را پیش کشیده است و فواد شمس هم در وبلاگ خود "روزمرگی های شهری " در ادامه این بحث مطالب جالبی را نوشته است. اینجا بیشتر به بحث کیوان امیری می پردازم و می خواهم بگویم جالبی و اهمیت این نوشته از دید من چیست.
در این نوشته عمدتا احکامی در باره دو نوع چپ که یکی "رادیکال" و دیگری "کارگری" خوانده می شود صادر شده است. می توان تصور کرد که منتها الیه چپِ "چپ رادیکال" چیزی جز "چپ کارگری" نمی تواند باشد، چرا که این طبقه کارگر است که رادیکال ترین نقد ها را نسبت به وضعیت موجود دارد. ولی در عین حال می توان هم فهمید که در حال حاضر نام ها حامل مفاهیم تاریخی خود هستند و درست به همان دلیل که مارکس و انگلس مانیفست خود را "مانیفست کمونیست" نامیدند تا از سایر سوسیالیست ها تفکیک شوند، چپ کارگری هم نامی است برای تمیز دادن چپ کارگری از چپ های غیر کارگری
اما چرا چپ کارگری در مقابل چپ رادیکال یا غیر کارگری قرار می گیرد؟ ابتدا می خواهم برداشت خودم را از چپ کارگری و غیر کارگری بگویم. چپ کارگری منافع طبقه کارگر را تا به انتها نمایندگی می کند و با نقد طبقه کارگر به دنیا نگاه می کند. و می خواهد همه چیز را دود کند و به هوا بفرستد، می خواهد هر آنچه به عنوان نظم موجود بین انسان ها و مناسبات تولیدی حاکم است را زیر و رو کند و روابطی را جایگزین کند که جامعه در سایه آن از استثمار آزاد می شود. طبقه کارگر اگر می خواهد خود را به عنوان طبقه آزاد کند چاره ندارد به جز اینکه کل جامعه را آزاد کند. و این آن مشخصه اییست که وظیفه آزادی بشر رابه عهده طبقه کارگر انداحته است
اما چپ "غیر کارگری" که در این جا "چپ رادیکال" نامیده شده این خصوصیت را ندارد. نمی خواهد چیزی را دود کند، نمی خواهد کسی را آزاد کند و در نتیجه نقدش به مناسبات موجود سطحی می شود. و این نه ناشی از کج فهمی و دقیق نخواندن کتاب های مارکس است که خواستگاه طبقاتی این چپ جای دیگری غیر از طبقه کارگر است. چپ یا کمونیسم های غیر کارگری متعلق به طبقه ایی غیر از طبقه کارگر هستند و مبارزشان در راستای منافع طبقاتی خودشان است، حالا چرا اسم چپ و کمونیست و مارکسیست بر خود نهاده اند، داستانی تاریخی دارد. مربوط به دورانی می شود که مبارزات بورژوازی ملی برای کسب استقلال و شکوفایی اقتصاد ملی و از طرفی در مقابل جهانی شدن سرمایه راهی به جز مبارزه با استعمارگر و جهانی شدن سرمایه نداشت. و در مقابل امپریالیسم سرمایه دار، چپ و کمونیسم اسمی مناسب و پر طرفدار بود. مگر می شود کسی مارکسیست باشد و برای ارتقای بورژوای ملی اش مبارزه کند و یا برای استقلال وطنش جانفشانی کند؟ این چپ یا کمونیسم غیر کارگری در نتیجه مشخصات دیگری از خود بروز می دهد که ربطی هم به منافع عمومی طبقه کارگر ندارد
ولی نوشته کیوان امیری نه از این زاویه برای من، که پرداختنش به مشخصات سازمانی این دو چپ جالب و قابل توجه و تقدیر است. کیوان در بیشتر مطلبش سنت های گروهی و سازمانی دو چپ را با هم مقایسه می کند و برای هر کدام مشخصاتی را می شمرد. در بسیاری نکات و باید بگویم در خطوط عمده نوشته کیوان با او موافقم. ولی در جاهایی کیوان درست گرفتار سنت های همان چپی ست که دارد نقدش می کند و نتوانسته است به طور کامل از این سنت جدا شود و از سنت سازمانی حزبی چپ کارگری به آن نگاه کند. پایین تر به این نکات اشاره می کنم. ولی بحث اصلی من اینست که کیوان وقتی از این سنت ها حرف می زند، وقتی مشخصات اعضای این دو چپ را می شمرد و وقتی جدال های آنها را تصویر می کند دیگر نمی تواند منظورش جنبش های اجتماعی یی باشد که این دو چپ به آن تعلق دارند. مثلا جنبش چپ کارگری که من اسمش را می گذارم جنبش کمونیسم کارگری یا جنبش چپ رادیکال که با مشخصاتی که کیوان برایش شمرده است جنبش خرده بورژوایی ناراضی از جهانی شدن سرمایه اسمش را می گذارم. اینجا لزوم پرداختن به مشخصات حزب طبقه کارگر عیان می شود .این یعنی پی بردن به لزوم داشتن تشکلی که باید حزب نامیدش. حزب طبقه کارگر که مشخصات خاص خودش را دارد. چیزی که در نگاه اول در آن دیده می شود انسان دوستی آن ست. درجه انسان دوستی آن بالاست چرا که ریشه های مارکسیسم را در انسان دوستی آن یافته است. به قول کیوان به امر آزادی زن می پردازد، حقوق کودک را وارد عرصه مبارزات سیاسی می کند و برایش می جنگد، در عرصه کارگری همین طور و برای حق زندگی آزادانه انسان ها در کشور های امن با سرمایه داری سرشاخ می شود. و این ها را به بهشت سوسیالیسم احاله نمی دهد. و درست به دلیل همین مبارزاتش از جانب همان چپ "غیر کارگری" به "کمونیسم بورژوایی" بودن متهم می شود!! می گوید اگر قرار است برای مثال زن آزاد باشد تحت هر شرایطی باید برای آزادیش مبارزه کرد و این مبارزه را یک تیر با دو نشان می داند. اول اینکه جامعه از سطح معیشتی و منزلتی بالاتری برخوردار خواهد بود و از آنجا که انقلاب سوسیالیستی را انقلابی از سر استیصال و فقر طبقه کارگر نمی داند و آن را انقلابی از سر آگاهی طبقه کارگر می داند، این مبارزه را برای تامین هژمونی جریان سوسیالیست طبقه کارگر لازم می داند
در نهایت کیوان دارد به سبک کار حزب کمونیستی اشاره می کند و دارد خطوط کلی سبک کار آن را به دست می دهد. که این برای من بسیار جالب بود چرا که اهمیت کار متشکل و سازمانی انگیزه نوشتن این مطلب بوده است
ولی گفتم کیوان و تا حدود کمی فواد هنوز کاملا از قید و بند ها و نقد چپ غیر کارگری رها نشده اند. نکته مشترکی که از این سنت در جای جای نوشته این دو رفیق به چشم می خورد "غیر طبقاتی" دانستن "چپ رادیکال" است. که این هنوز نقد چپ کارگری به سایر گرایشات نیست. با این توصیف این چپ ها را باید جدای از جامعه و در فضا فرض کرد و مبارزاتشان را خارح از مبارزات طبقاتی دانست، و برای مبارزه با آنان شمشیر بر هوا کشید. در حالیکه این "چپ" ها هم جایگاه طبقاتی خود را دارند و منافع طبقاتی خود را جستجو می کنند. شناخت جایگاه گرایشات غیر کارگری که امروزه به خصوص در مقابل انقلاب صف کشیده اند برای نقد و از سر راه برداشتن شان بسیار با اهمیت است
فواد در نوشته اش در بند ۱۲ به پیوند "چپ کارگری" یا "جریان اصلی چپ در جامعه و دانشگاه" با طبقه کارگر اشاره می کند که این هم از شاخص های اصلی چپ غیر کارگری است که کمونیست ها و احزاب شان را گروههایی جدای از طبقه می دانند که تازه باید به فکر پیوند با آن باشند، در حالیکه چپ کارگری خود را جدای از طبقه نمی داند و حزب خود را ظرفی برای متشکل کردن رهبران عملی و سوسیالیست طبقه کارگر می داند ضمن اینکه کار پیشبرد مبارزه طبقه کارگر را از طریق تامین هژمونی جریان چپ کارگری بر کل جنبش اعتراضی طبقه کارگر انجام می دهد
برای اینکه نوشته طولانی نشود از ذکر نکاتی که به خصوص در نوشته کیوان متاثر از همین چپ رادیکال غیر کارگری صرف نظر می کنم. امیدوارم این بحث از طرف سایر دوستان ادامه پیدا کند و با شرکت سایرین، این بحث باعث روشن تر شدن جنبه های مختلف سبک کار حزب کمونیستی بشود
در حاشیه بحث چپ رادیکال، چپ کارگری
ضرورت تحزب کمونیستی

مصطفی صابر
منهم با نوید و رفقای دیگر موافقم که بحث جالب و مهمی شروع شده است. همانطور که بارها گفته ایم این بحث البته قدیمی تر است. بعد از شکست دوم خرداد و دست بالا گرفتن چپ اکنون خود همین چپ و تعریف آن موضوع جدال جنبش ها و طبقات است. (و این محدود به دانشگاه هم نیست، در جنبش کارگری همین وضع است، در جنبش زنان هم همین وضع است.) به عبارت دیگر وقتی جامعه به چپ میچرخد طبقات و جنبش های مختلف با هم مسابقه میگذارند که مهر منافع خود را بر همین چپ بکوبند. این دوره ای است که بورژوا هم برای شکست کارگر چپ و سوسیالیست میشود. انقلاب اکتبر را همینطور شکست دادند. به اسم چپ و کمونیسم و "سوسیالیسم در یک کشور" رشد سرمایه داری و شکوفایی بردگی مزدی تحت نام سوسیالیسم را به خورد مردم دادند. من از این لحاظ با هشدارهایی که کیوان میدهد کاملا موافقم. باید تعابیر راست، بورژوایی، شکست طلبانه، دمکراتیک، انحلال طلبانه، جونیوریستی از چپ و کمونیسم را با هوشیاری و با نقد بی امان آنها کنار زد. پیروزی ما تضمین شده نیست. در گرو مبارزه هر روزه و تعطیل ناپذیر و دیدن درست گره گاه هاست
اما گره گاه کجاست؟ منظورم گره گاه همین بحث معینی که حالا دامن گرفته است کجاست؟
به نظر من اینکه چپ کارگری، چپ سوسیالیست همین امروز، چپ لغو بردگی مزدی، چپ کمونیستی کارگری میکوشد تا مهر خود را بیش از پیش بر دانشگاه بکوبد، باید خط و جهت روشنی داشته باشد. باید روی مسائل واقعی فکوس کند و متمرکز شود. همانطور که قبلا هم در نقد نوشته هایی از رفقای نشریه خاک اشاره کردم اکنون مساله محوری برای پیشروی چپ کارگری در دانشگاه مساله تحزب و تحمیل فعالیت علنی حزبی به رژیم است. تحزب به معنای وسیع آن مد نظرم هست. شاید تشکل بیشتر منظور مرا برساند. و شاید تشکل پیشروان و کادرهای جنبش چپ کارگری و سوسیالیستی بیشتر مفهوم باشد. ولی مشکل اصلی که من می بینم نوعی جنبشی و محفلی و فدراسیونی و خود مختار عمل کردن فعالین چپ است که بشدت به حال جنبش ما مضر است. نوعی شانه بالا انداختن برای کار حزبی منظم و منضبط وجود دارد که مجاز و مفید نیست. که به اعتقاد من ادامه همان چپ غیر کارگری و بورژوایی در صحنه عمل اجتماعی است. این چپ حداکثر حرف سوسیالیسم را میزند و نمی خواهد سوسیالیسم را برقرار کند و مساله اش واقعا ایجاد چنان سازمان قوی و مستحکم و با اتوریته ای نیست که امر رهبری و سازماندهی یک انقلاب سوسیالستی را (که ابدا شوخی نیست) به سرانجام برساند. در یک کلام به نظر من مشکلی اصلی امر حزبیت است. و در کنار این حزبیت سازماندهی وسیع و توده ای دانشجویان در سطح سراسری است. که خود این بدون پیشروی حزبیت و تحزب جلو نمی رود
و البته با بحث تحزب تمام مباحث نظری دیگر هم وارد میشود. بخصوص درک از خود حزب و روش های عملی. متحد کردن و متحد نگاه داشتن آدم ها کار ساده ای نیست. ولی مساله محوری باید این باشد که چطور میشود پیشروی های چپ را به یک ظرف مادی یک ابزار کارآی عمل اجتماعی تبدیل کرد.
بنا بر این به نظر من نوید حق دارد که در بحث های کیوان برجسته شدن مساله "سبک کار یک حزب کمونیستی" را ببیند. اما ای کاش نکته اش را بیشتر توضیح میداد. بحث فواد اما بر خلاف بحث کیوان، ضمن اینکه جهت گیری های درستی دارد و بر کمونیسم در سطح انتزاعی تری تاکید های خوبی دارد و با نقل هایی از مارکس آنرا غنی می بخشد اما خیلی در بند حزب و حزبیت و متحد کردن میلیونی آدم ها بر روی زمین سفت نیست. بیشتر آرمان برایش شورانگیز است تا پیدا کردن راههای عملی برای تحقق این آرمان
متاسفانه الان برای من فرصت نیست که بیش از این وارد این بحث شوم اما در بحث های نیمه کاره "حزب کمونیست کارگری و کسب قدرت سیاسی" و مشخصا در بحث "حزب اعم، حزب اخص" کوشش کرده ام پاسخی به این مساله محوری بدهم. فقط میخواهم یک بار دیگر تاکید کنم که ما باید گرایشات انحلال طلبانه و شکست طلبانه و نقد های دمکراتیک به حزبیت باید بشدت در بیفتیم. این شرط اول جلب توجه فعالین چپ در دانشگاه به امر کلیدی تحزب است

No comments: