Saturday, July 21, 2007

سونامی و مدل مو/ بازهم شبح لنین، چرا زید آبادی از گنجی دلخور است؟

سونامی و مدل مو
مصطفی صابر
جمهوری اسلامی مانده است که چه ترفند جدیدی برای مرعوب کردن مردم پیدا کند. هرچه در چنته داشته رو کرده اند و آشکارا حریف نشده اند. از سنگسار، اعدام، تهدید اعدام، حزب الله چرخانی دولتی و بیست و چهارساعته در خیابان تحت عنوان مقابله با حجاب، محاکمه فعالین کارگری و دانشجویی، تعقیب و پیگرد، همه را امتحان کرده اند و باز از وحشت بر خود میلرزند. اینرا ما نمی گوییم حتی خودی های عاقلترشان هم اعتراف میکنند. این هفته میخواهند کلکسیون را تکمیل کنند و دو نفر را که به جرم "راه اندازی انقلاب مخملی"!! دستگیر کرده اند را به تلویزیون بیاورند و شو امنیتی و اعتراف گیری هم راه بیندازند. خودشان را به در و دیوار میزنند ولی راهی هم جز خود را بیشتر به در و دیوار زدن نمی یابند. از همه جالبتر و خصلت نماتر اعترافات رئیس پلیس تهران به شکست طرح مقابله با حجاب است. البته او عین این کلمات را نگفت. ولی گفت که برخی میگویند طرح شل شده و ما اعلام میکنیم که از اول مرداد نیروهای گشت و پلیس را دو برابر میکنیم. این دستکم یعنی اینکه طرح دارد شکست میخورد و نیروی دو برابر احتیاج دارد که موفق شود! بعلاوه ایشان برای تمام پسران بدحجاب هم خط و نشان کشید. حالا دیگر فقط به دختران و زنان گیر نمی دهند. هرکس مدل مویش موافق طبع مامورین مربوطه نباشد جلب میشود و خانواده باید بیاید و تعهد بدهد و فرد مذکور باید سرش را اصلاح کند و خودش را مجددا به پلیس معرفی کند
این یعنی چی؟ سونامی؟ خیر پایان سونامی! اگر یادتان باشد وقتی احمدی نژاد آمد کیهان تیتر زد "سونامی آمد". و سونامی قرار بود با تکرار اوضاع سالهای 60 یعنی بگیر و ببند و ارعاب و اعدام، یکبار دیگر دوره خمینی را تجدید کند و مردم را بترساند و سرجایشان بنشاند. اما هر چه را آزمودند شکست خورده اند. خود شخص سونامی در دانشگاه پلی تکنیک هو شد. طرح مقابله با حجاب (همچنانکه بالاتر هم دیدیم) به یک خنده بزرگ به ریش آقایان تبدیل شده است. حالا قرار است هرکس در خیابان راه میرود را بگیرند و احمق ها فکر میکنند میتوانند اینطور ادامه بدهند. احمق نیستند. چاره ای ندارند. جمهوری اسلامی همین است امروز. درگیر ورشکستگی عمیق اقتصادی و بحرانی همه جانبه و علاج ناپذیر که تک به تک افراد جامعه را علیه خود بر می انگیزد. جامعه بسرعت به یک انقلاب عظیم و زیر و رو کننده علیه جمهوری اسلامی نزدیک میشود

-----------------------------

بازهم شبح لنین
چرا زید آبادی از گنجی دلخور است؟
مصطفی صابر
میخواهید بدانید موقعیت چپ در جامعه چطور است؟ یک شاخص این است که ببینید راست ها در مورد آن چه میگوید. مقاله اکبر گنجی که سه شنبه قبل با عنوان " یوتوپیای لنینیستی شریعتی/ تبار شناسی گفتمان انقلاب1357" در سایت های مختلف منتشر شد، آخرین نمونه های وحشت راست از نفوذ چپ است. از کامران مزین عزیز متشکرم که مرا متوجه این مقاله کرد
مقاله نقد تند و تیزی به "دکتر علی شریعتی" است که گویا ایشان دمکراسی را قبول نداشته و مدافع دیکتاتوری بوده و این را هم از "لنین و استالین و مائو" درس گرفته است. و بعد هم توضیح داده که چطور شریعتی در واقع ولایت فقیه خمینی را به نوعی فرموله کرده و (گویا علیرغم میل خودش) جاده صاف کن حکومت روحانیان و ولایت فقیه شده است. و خلاصه اگر خواننده حوصله کند و مقاله ایشان که مالامال از اظهار فضل های درخشان و دانش بی بدیل ایشان در مورد مارکسیسم و دمکراسی و لنین و مارکس و 16 – 17 اسم دیگر است را تا به آخر بخواند به این نتیجه میرسد: هوم! پس خمینی یک جورهایی محصول شریعتی و تلاش هایش بود. و این شریعتی هم که دمکراسی را قبول نداشت و دیکتاتوری را تبلیغ میکرد. و این را هم از لنین یاد گرفته بود. خب پس خمینی و جمهوری اسلامی محصول لنین است! یا دستکم محصول "یوتیپای لنینیستی" علی شریعتی است
هفته گذشته در یوتیوب کلیپی را دیدم که آخوندی به زبان انگلیسی روضه امام حسین میخواند و برای زینب ذکر مصیبت میکرد. بسیار دیدنی بود. بعد از آن کلیپ، این نوشته آقای گنجی با مزه ترین هفته بود
مقاله آنقدر آبکی و ناشیانه است که حتی سر و صدای احمد زید آبادی را هم در آورد. دو روز بعد مطلبی منتشر کرد با این عنوان: "نقدی خشن و بی موقع"!! (راستی معلوم نیست چرا آقای زید آبادی این نقدشان را بعنوان تفسیر در بی بی سی چاپ نکردند!) که بعدا به آنها خواهیم پرداخت. اما ابتدا بگویم واقعا حق این اکبر گنجی را کسی خورده است. آدمی به این با سوادی و با هوشی و پرکاری معلوم نیست چرا همیشه در قفای تاریخ خودش دویده است
نقش نعش در دوم خرداد
وقتی که خمینی امام ایشان بود، آقای گنجی مشهور است که داشت در خیابان روسری را با پونز به سر زنان می چسباند. (یا جای دیگری آدم میکشت؟) آنوقت مثل اینکه خیلی حالیشان نبوده است که چقدر دمکراسی از دست و چنگال شخص خودشان و دیگر عزیزانشان فرو می چکیده و چطور شریعتی (بت آن وقتش) جاده را برای خمینی (امام آن وقتش) با کسانی نظیر همین اکبر گنجی صاف میکرده است . حالا بعد از 28 سال گویا ایشان دوهزاری شان افتاده که بعد خواهیم دید در واقع نیفتاده و گنجی همان گنجی است. زمانه البته عوض شده است، اما ایشان برای همان اهداف در شرایط متفاوت میکوشد. اما اگر هم دوهزاری شان واقعا افتاده بود، یعنی آنهمه جنایت و کثافت صرفا ناشی از حماقت و نادانی ایشان بوده، نمی دانم این سنت عجیب از کجا آمده که کسی بیاید و بگوید آنوقت پا در رکاب چه وحشی ها و عقب مانده هایی میدویده و حالا انتظار کسب اتوریته و مقام رهبری و روشنفکری داشته باشد! (این هم گویا باید جزو سنت های اپوزیسیون سنتی ایران است که به راست هایش هم محدود نیست. در سنت سیاسی غرب کسی نصف این "اشتباهات" را هم بکند دیگر باید از سیاست کناره بگیرد. اما در قاموس اپوزیسیون سنتی ایران گویا هرچه حماقت بکنید و اشتباه بکنید و گول بخورید و شکست بخورید بر ادعایتان افزوده میشود!)
گنجی در دوره اصلاحات هم سر اسب بازنده شرط بندی کرده بود. با آن داستانهای مشهورش "تاریکخانه اشباح" چه خدمت ها به نظام کرد و چه بی لطفی ها که نچشید. (در این رابطه مقاله ای از انترناسیونال هفتگی شماره 31، آذر ماه 79 چاپ میکنیم تا آنها که یادشان رفته به یادشان بیاید که این "قهرمان ملی" چرا چنین فداکاری میکرد.) آنوقت که خاتمی برو برو داشت از آنهمه نقش های رنگارنگ گنجی نقش نعش در تعزیه دوم خرداد (یعنی نجات جمهوری اسلامی) را بعهده گرفته بود. طفلی تمام مدت در صحنه بود، اما لگد میخورد و آزار میدید. هر روز قیافه زار ایشان را روی قالی تبریزی در زندان اوین می دیدیم که مثل مرده می ماند و حتی دل دشمنانش را هم کباب میکرد
البته نعش تعزیه دوم خرداد داشت عاقب به خیر میشد. به ایشان اجازه دادند که از کشور خارج شود و مثل یک موشک الهی از زندان اوین یکراست به راس رسانه های جهانی شلیک شود. به یک باره تمام "بی بی سی" و "ویس آو امریکا" و کل دوم خردادی های خارج کشور و حتی بخش هایی از سلطنت طلبان با بوغ و کرنا اعلام کردند که ایشان میخواهد برای آزادی زندانیان سیاسی مبارزه کند و مبارزه مردم داخل و خارج ایران را متحد کند و خلاصه رهبر اپوزیسیون بشود. این شاید نقطه اوج زندگی گنجی بود. اما اینجا هم این قهرمان ما کمی دیر رسیده بود. در جایی که خاتمی را با آنهمه تبلیغات ("مبدع گفتگوی تمدنها"، " آیت الله گورباچف"، "گاندی ایران" و غیره) نتوانسته بودند به خورد مردم بدهند، در حالیکه نوع مونث و حقوق بشری خاتمی (شیرین عبادی که بر خلاف گنجی در خونریزی های حکومت دست نداشت) نیز علیرغم تمام تبلیغات جایزه نوبلی حتی دو سه هفته بیشتر دوام نیاورده بود، آقای گنجی با سماجت یک حزب اللهی مومن شانس خود را می آزمود. بعد از آن همه پروژه شکست خورده ایشان باز کوشید تا اسلام را با حقوق بشر وصله پینه کند و به مردم بفروشد. و دیدیم که ایشان چطور از آن اوج با سر به زمین سخت خورد
حالا در آخرین شاهکارش آقای گنجی باز آن موقع شناسی رشک برانگیزش را به خرج داده و اینبار نیز سر از ته قافله راست درآورده است. ایشان مثل همه راست های دیگر خوب میداند که چپ در اعتراضات کارگران، معلمان، دانشجویان و زنان دست بالا دارد. خوب میداند که مدتی است از تلویزیون جمهوری اسلامی گرفته تا جوجه حجاریانهای مشهور به لیبرال در دانشگاه، از تلویزیون های لس آنجلسی گرفته تا بی بی سی و صدای آمریکا، همه یکصدا دارند علیه چپ و "خطر شبح لنین" تبلیغات میکنند. او میداند که در مرکز این تبلیغات دو تز اصلی وجود دارد: 1) باید ثابت کنیم کمونیست ها مدافع استبداد، ضد دمکراسی و آزادی اند. (درست همان خط تبلیغات مک کارتیستی و جنگ سردی علیه کمونیست ها) و 2) خمینی و جنایاتش را باید به دم کمونیست ها ببندیم. (خطی که سلطنت طلبان همواره دنبال کرده اند.) گنجی خواسته که درافزوده خاص خویش را در این "اتحاد مقدس" علیه کمونیسم داشته باشد تا نشان بدهد که از بقیه رهبرتر است. این فکر بکر به کله اش زده است: اگر نشان بدهد علی شریعتی بویی از دمکراسی نبرده بود و تحت تاثیر لنین و ایده دیکتاتوری پرولتاریا بوده، و بعد هم نشان بدهد که شریعتی ایدئولوگ جمهوری اسلامی و زمینه ساز ولایت فقیه بود، آنوقت با یک سنگ هردو گنجشک را زده است
زیدآبادی از چه رنجید؟
همانطور که گفتم از اینهمه بلاهت آخوندی گنجی حتی احمد زید آبادی "دوست عزیزش" نیز به صدا درآمده. ولی چرا ایشان دلخور است؟ گنجی حالا هرچند ناشیانه بالاخره چپ و لنین و "یوتوپیای لنینستی" را زده است. این آقای زید آبادی که درست به اندازه گنجی دوم خردادی و دست راستی و ضد کمونیست است (بعنوان آخرین نمونه به مقاله مملو از دروغ ایشان در باره چپ ایران که به هنگام دیدار چاوز از جمهوری اسلامی بعنوان فاکت و تفسیر در بی بی سی چاپ شد، مراجعه کنید.) چرا از گنجی آزرده است؟ خواهیم دید که ایشان با تبلیغات مبتذل گنجی علیه "یوتوپیای لنینیستی" مشکلی ندارد. مساله اصلی اینجاست که بنظر ایشان گنجی "در نوشته‌هايش ملاحظه استراتژيك ندارد". توضیح میدهد
"چند سال پيش گنجي با نوشتن مانيفست (جمهوری خواهی) در زندان، واكنش‌هاي زيادي له و عليه خود برانگيخت. او در مانيفست نيز با رديف كردن برخي احكام فقهي مدعي شده بود كه اسلام اصولا با دمكراسي ناسازگار است. چندي پيش البته از او مطلبي ديدم كه با رديف كردن برخي ديگر از موضوعات ديني، از سازگاري اسلام با دمكراسي سخن گفته بود
حال فرض كنيم كه اسلام با دمكراسي ناسازگار باشد، بيان اين مساله در آن شرايط، چه كمكي به ما كرد؟ كدام مانع را از سر راه دمكراسي در ايران برداشت؟ كدام جنبش فكري سكولار را دامن زد؟
در حال حاضر نيز، متهم كردن شريعتي به توتاليتاريسم و دفاعش از نظريه فقهي آيت‌الله خميني، با هدف حل كدام مشكل از مشكلات جامعه ايران مطرح مي‌شود؟ آيا اگر جمعيت حزب‌اللهي و دوستان آقاي مصباح يزدي از زبان گنجي بشنوند كه شريعتي مورد غضب آنها، مدافع ولايت فقيه بوده است، از حمايت از اين مساله دست خواهند كشيد؟ آيا طرفداران دكتر شريعتي در شمار دشمنان دمكراسي قرار دارند كه لازم باشد در باره چهره مورد علاقه آنان دست به افشاگري زد؟ آيا نظام جمهوري اسلامي با بازتوليد انديشه‌هاي دكتر شريعتي بر مدار خويش مي‌چرخد كه چنين نقد خشني از او ضرورت يافته است؟
به نظر من، نوع نقد گنجي از دكتر شريعتي، نه فقط مشكلي از مشكلات اين جامعه را حل نمي‌كند، بلكه بر حجم معضلات ما مي‌افزايد
به زبان آدمیزاد، زید آبادی دارد به گنجی میگوید: برادر خواستی چپ ها را بزنی، داری در صفوف خودی ها هم تفرقه می اندازی. "ملاحظات استراتزیک ات" کجا رفت؟ مگر بیکاری یک دفعه بگویی اسلام با دمکراسی سازگار است و یک دفعه بگویی نیست؟ اصلا چه کار اسلام داری حالا؟ تازه، طبق رهنمود تو حالا باید مثلا لیبرال – حجاریانی ها که علم دمکراسی را علیه چپ ها بلند کرده اند به جان طرفداران شریعتی (که در صفوف ملی مذهبی کم نیستند) هم بیفتند که دمکرات نیستید و نبودید؟ این جنگ خانگی به نفع ماست؟ بعلاوه، آیا یادت رفته که قرار بود فقط انحصار طلبان و جناح راست و امثال مصباح یزدی را به ریش لنین و دیکتاتوری پرولتاریا ببندیم؟ تو که با آوردن شریعتی به وسط باز دوباره همه چیز را به ریش خود ما می بندی! این چه جور مبارزه کردن با خطر "یوتوپیای لنینیستی" است؟
البته انصاف را رعایت کنیم، احمد زید آبادی نقد کمابیش درستی به متد بررسی اکبر گنجی دارد و با ظرافت و لطافت حالی میکند که دوست عزیزشان سابقه چرند و پرند گویی زیاد دارد
"... متد و روش نقدهاي آقاي گنجي هم به سختي دل‌آزار است. او اغلب سعي مي‌كند با رديف كردن نقل قول‌هايي از يك متفكر، انديشه‌اي را به او نسبت دهد. از نظر گنجي، اين روش ظاهرا علمي‌ترين و دقيق‌ترين روش براي شناخت افكار يك انديشمند است، اما از نظر من، اين شيوه مي‌تواند بسيار گمراه كننده باشد
به ياد دارم كه روزگاري آقاي گنجي با رديف كردن جملاتي از مرحوم آيت‌الله خميني، تلاش كرده بود تا انديشه آن مرحوم را كاملا دمكراتيك نشان دهد، كاري كه در مطلب اخيرش در باره مرحوم مطهري هم كرده و او را به ليبراليسم متهم كرده است! گفتم متهم، زيرا از نظر من، كسي كه مجموعه كتاب‌هاي جهان بيني مرحوم مطهري را بخواند متوجه خواهد شد كه نسبت دادن ليبراليسم به مرحوم مطهري اتهامي هم عليه مطهري و هم عليه ليبراليسم است
با اين حال، آنچه كه من پي به رازش نبرده‌ام اين است كه چرا وقتي گنجي به شريعتي مي‌رسد، فقط جملاتي كه آن مرحوم در نقد و يا نفي ليبراليسم و دموكراسي گفته است، به چشمش جلوه مي‌كند و جملات بي‌شماري كه شريعتي در رثاي آزادي و حقوق مردم گفته است، به نظرش نمي‌رسد
بدون شك با رديف كردن جملاتي از دكتر شريعتي در ستايش آزادي و حقوق مردم، مي‌توان او را بزرگترين مدافع دمكراسي از بدو پيدايش انسان تا كنون لقب داد، اما مسلما دكتر شريعتي نه پرشورترين مدافع دمكراسي در تاريخ بشر بوده است و نه آنطور كه گنجي مدعي است، داراي اتوپيايي لنينيستي
البته وفاداری آقای زید آبادی به علم و حقیقت (تا آنجا که به بحث متد بررسی یک اندیشمند مربوط است) مشروط است. ایشان به روی مبارک نمی آورد که گنجی در همین مقاله درست با همین متد آخوندی و آوردن نقل قول های خارج از متن سعی کرده است از لنین یک دیکتاتور و سرکوبگر به تمام معنی بسازد و نه فقط این که با همین متد سعی کرده است کل ایده دیکتاتوری پرولتاریای مارکس را سراسر استبداد و سرکوب و ضد آزادی جلوه دهد. و آقای زید آبادی متد شناس باهوش ما البته این را فراموش کرده و صدایش هم در نیامده است. درنیامده که هیچ، ایشان "اتوپیای لنینیستی" (همان ایده دیکتاتوری پرولتاریا) را چنانکه ملاحظه کرده اید بطور ضمنی لعن و نفرین هم فرموده و با این تکه بحث گنجی توافق دارند
حرف حساب گنجی چیست؟
اما حرف حساب گنجی هیچ ربطی به مساله دمکراسی و دیکتاتوری و آزادی ندارد. حیف است اگر بخواهیم کاغذ سیاه کنیم و به ایشان و دوستانشان حالی کنیم که دمکراسی تعبیر بورژوازی از آزادی، آنهم تعبیری ریاکارانه و محدود و دروغین از آزادی است. که آزادی بورژوا در بازار، آزادی در استثمار کارگری که آزاد است نیروی کارش را بفروشد، پایه تمام آزادیخواهی بوروژایی و دمکراسی لیبرالی است. که آزادی واقعی بشر فقط با نابودی جامعه طبقاتی و استثمار و بردگی مزدی ممکن می باشد. و این دقیقا کار دیکتاتوری پرولتاریا یا همان "یوتوپیای لنینستی" است. دیکتاتوری است، چون هر حکومتی (از جمله دمکراتیک ترین جمهوری های پارلمانی) نیروی اقتدار و دیکتاتوری طبقه معینی است. ولی این یکی دیکتاتوری کارگران و اکثریت عظیم مردم زحمتکش و محرومی است که نفعی در بقاء بردگی و نابرابری و استبداد ندارند. اگر جمهوری های پارلمانی دیکتاتوری طبقه بورژوا، دیکتاتوری اقلیت برای استثمار اکثریت است، دیکتاتوری پرولتری، حکومت اکثریت برای نابودی نظام بردگی مزدی و طبقات و خود دولت است. اگر کسی یک ذره جدی به امر آزادی بشر فکر کرده باشد حتی نیاری هم ندارد که مارکس و لنین بخواند و به آسانی میتواند بفهمد که تا وقتی منافع متضاد طبقاتی هست، دولت هست، و تا وقتی دولت هست و به هر اندازه که دولت هست، آزادی نیست. تنها دولتی که اکثریت عظیم جامعه را در بر میگیرد و بهمین اعتبار به مثابه دولت روبه زوال میگذارد میتواند مبشر آزادی واقعی بشر باشد
همین بدیهیات مارکسیسم در مورد آزادی و نقدش به دمکراسی که در آثار زیادی آمده است (از جمله "مانیفست کمونیست"، "دولت انقلاب" لنین، "دمکراسی توهمات و واقعیات" منصور حکمت) با همان متد آخوندی آقای گنجی با شارلتانی تمام تحریف شده است. اما این حرفها در جواب اکبر گنجی و زید آبادی و دیگر دوستانش یک کمی زیادی است. نه فقط به این دلیل که امثال ایشان عمری را در خدمت جانی ترین رژیم تاریخ معاصر بشر بوده اند و چه بسی با دست های مبارکشان آدم ها کشته اند، بلکه به این دلیل که هنوز هم در خدمت همان رژیم و همان اوضاع هستند. این ها دارند علیه کمونیست هایی یقه جر میدهند که هرکس در جامعه دارد می بیند پرچمدار مبارزه با اعدام و سنگسار و حجاب و آپارتاید جنسی و برای برابری زن و مرد و جدایی مذهب از دولت، مذهب زدایی از جامعه و آزادی بی قید و شرط و بیان و برای آزادی و برابری و حرمت انسان هستند. آنوقت که امثال آقای گنجی داشتند اسید به صورت زنان می پاشیدند، و در راس گله های چماقدار به دفاتر روزنامه ها هجوم می بردند، ما داشتیم از آزادی بی قید و شرط بیان دفاع میکردیم و حتی به بستن روزنامه میزان (متعلق به مهدی بازرگان) اعتراض میکردیم. یا همین آقای گنجی و دوستانش پرچم "آزادی زن معیار آزادی جامعه است" را با زنجیر و میله از دستمان میگرفت. پرچم آزادی در جامعه ایران در دست چپ و سوسیالیسم و حزب ما و طبقه کارگر، یعنی همان شبح لنین مشهور است. اینرا حضرات میدانند و درست بخاطر ترس از شبح لنین و قدرت گیری چپ است که سعی میکنند علم مندرس دمکراسی را مقابل ما بلند کنند. اما دمکراسی که این حضرات تازه کشف کرده اند چیزی جز ورژن "تکامل یافته" همان دوم خرداد و اصلاح جمهوری اسلامی (یعنی ضد آزادی محض!) نیست. دمکراسی خواهی امروز اینها، ادامه اصلاح طلبی دیروز و چماقداری پریروزشان در دفاع از حکومت اسلام است. حتی یک ذره توهم به دمکراسی خواهی اینها (حتی نه بمفهوم لیبرالی، بلکه همان دمکراسی غربی که بازهم شرف دارد به جمهوری اسلامی) اشتباه است
بالا تر دیدیم که چگونه اکبر گنجی از زید آبادی کارت زرد دریافت کرد که ملاحظات استراتژیک (یعنی حفظ اساس جمهوری اسلامی و رعایت خودی ها) را در نظر نگرفته است. اما در همین مقاله اکبر گنجی علیرغم اینکه بی احتیاطی کرده باز یادش نرفته که مثل احمد زید آبادی هوای صف خودی ها را داشته باشد. ایشان بعد از کلی روزنه خوانی به نفع دمکراسی و علیه "یوتوپیای لنینستی" و اینکه چطور شریعتی هم به همین آلوده بود و کارهایش به نفع حکومت روحانیون منجر شد، دست آخر به "روشنفکران دینی" (یعنی همان دوم خردادی ها و مدافعان اصلاح در جمهوری اسلامی) نصیحت میکند
"روشنفکران دینی باید بیش از هر چیز بر "سکولاریزاسیون" به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت تأکید کنند. این پروژه هیچ حق ویژه ای را برای فقیهان به رسمیت نمی شناسد. از این رو تأکید بر سکولاریزاسیون پروژه ای است که مطلقاً نمی تواند مورد سوء استفاده فقیهان بنیادگرا قرار گیرد
خوب دقت کنید "فقیهان بنیادگرا" یعنی همان جناح راست و "انحصار طلب". یعنی اینکه "پروژه سکولاریزاسیون" ایشان قرار نیست از گل بالاتر به فقیهان غیر بنیاد گرا بگوید، قرار نیست تمام دم و دستگاه مذهب را بر چیند، بلکه همچنان عزت و احترام خود را دارند و فقط حق ویژه ای که "فقیهان بنیادگرا" داشته را برایشان به رسمیت نمی شناسد. در عوض حکومت را دست "روشنفکران دینی" نظیر گنجی و حجاریان و سروش و غیره میدهد که یک حکومت "دمکراتیک و مدافع حقوق بشر" به مردم ایران ارزانی کنند. فعلا کاری به این ندارم که خود این جمهوری اسلامی نوع دوم چه "یوتوپیای" ارتجاعی، مسخره و شکست خورده ای است. اما این همان دوم خرداد مرحوم است که حالا در انبوهی از حرفهای قلنبه سلنبه و بی معنی در مورد دمکراسی و دیکتاتوری و علیه لنین و غیره پنهان شده است
انقلاب 57 و لنین
تا اینجا ما در مورد جزء اول جهاد مشترک تبلیغاتی راست علیه چپ صحبت کردیم. یعنی این تلاش مذبوحانه: راست در حالیکه از هر انگشت اش خون میچکد و پرچمدار سرکوب و شکنجه و اعدام و بی حقوقی (چه در رژیم سابق و چه رژیم فعلی) است، میکوشد که کمونیست ها و چپ پرچمدار آزادی و برابری در ایران را مدافع استبداد جلوه دهد! اما در مورد جزو دوم این تبلیغات هم چند کلمه جهت یادآوری لازم است. منظور اینکه این حضرات میکوشند کل خمینی و دار و دسته اش را (نزد سلطنت طلبان) و یا جناح راست جمهوری اسلامی را (نزد دوم خردادی ها) به چپ و کمونیسم و لنین نسبت دهند. ادعایی از این مسخره تر نیست. ولی از آنجا که با نسل جوانی روبرو هستیم که آن دوران را ندیده باید مکررا واقعیت های تاریخی را یادآور شد
بر خلاف تحلیل باسمه ای آقای گنجی نه خمینی ساخته و پرداخته شریعتی است و نه شریعتی ملهم از "یوتوپیای لنینیستی" است. انقلاب 57 انقلاب مردم و بویژه طبقه کارگر علیه حکومت شاه، علیه استبداد و اختناق، برای زندگی بهتر، برای آزادی و برابری بود. شاه نتوانست از پس انقلاب برآید. بورژوازی غرب (به رهبری آمریکا) تصمیم گرفت که پشت سر خمینی و جنبش اسلامی برود. در جهان دوقطبی آنوقت، که سرمایه داری غرب با بلوک سرمایه داری دولتی شرق در رقابت بود، خمینی و شرکاء انتخاب مناسبی برای غرب بود و خودشان علنا و با افتخار اعلام میکردند که میخواهند یک "کمربند سبز" دور شوروی بکشند! تحت این معادلات داخلی و جهانی، بقول منصور حکمت (به "تاریخ شکست نخوردگان" مراجعه کنید) 17 شهریور شاه و 30 خرداد خمینی مراحلی از یک پدیده واحد، یعنی ضد انقلاب بورژوایی بودند. اولی در متوقف کردن انقلاب 57 ناتوان ماند و دومی توانست کار را به سرانجام برساند. همان کسانی که به شاه اسلحه و ساواک و حمایت میدادند، در مقطعی دیدند که او قادر نیست که جامعه را از خطر چپ، خطر انقلاب کارگری، اگر دوست دارید "یوتوپیای لنینی" برهاند. در نتیجه ایشان را احضار کردند و بعوض خمینی را از نجف به زیر درخت سیب به فرانسه بردند و ژنرال هویزر را به تهران فرستادند تا ترتیب برادری ارتش و خمینی را بدهند. که تازه زور انقلاب آنقدر زیاد بود که همین معادلات را هم با قیام 22 بهمن (که علیرغم التماس های خمینی صورت گرفت) بر هم زد. آنچه که در انقلاب 57 اتفاقا جایش خالی بود و در نتیجه حضور پرقدرت طبقه کارگر (جنبش شورایی کارگران برای اعمال کنترل بر کارخانه ها) و آزادیخواهی و برابری طلبی چپ (برای مثال در اول مه 57 حدود نیم میلیون نفر در تهران رژه رفتند!) به پیروزی انقلاب 57 تبدیل نشد، همانا لنین و حزب لنینی بود. بستر اصلی چپ ایران در آن مقطع غیر کارگری و بورژوایی بود و بخش عظیمی از آن (فدایئان خلق اکثریت و حزب توده) در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفت و بخش های رادیکال آن نیز افق متفاوتی نداشتند که ارائه کنند. خلاصه اگر کثافات تاریخ نظیر خمینی و گنجی و حجاریان و غیره توانستند بکمک بورژوازی غرب انقلاب 57 را به خون بکشند و در ایران قدرت را به دست بگیرند دقیقا به دلیل فقدان "یوتوپیای لنینیستی" (اگر بخواهیم از کلمات گنجی استفاده کنیم) بود
همین "اتحاد مقدس" که امروز علیه چپ و کمونیسم و شبح لنین صورت گرفته است، در جریان انقلاب 57 و علیه انقلاب در عمل وجود داشت. دو جنبش بورژوایی ایران، ناسیونالیسم پروغرب (در مقام حکومت ) و جریان ملی اسلامی (از حزب توده تا شریعتی و خمینی و غیره در مقام اپوزیسیون) علیرغم همه دشمنی ها و تناقضات خود، مجموعا توانستند انقلاب 57 و طبقه کارگر را به شکست بکشانند و این افتضاحی که می بینیم را به بار بیاورند. اینبار هم می بینیم که هردو این جنبش ها علیرغم تمایزها و اختلافاتشان علیه چپ و شبح لنین ایستاده اند. اینبار قضیه البته از یک جنبه خیلی متفاوت است. کمونیسم کارگری که در جریان انقلاب 57 در اشکال اولیه اش به پا خاست، فاقد افق روشن و برنامه و سازمان بود، اکنون به یک جنبش وسیع و آگاه و با برنامه تبدیل شده است و به یمن منصور حکمت و حزبش هردم ابعاد اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و سازمانی متعین تری می یابد. اینبار خیلی روشن تر و عینی تر مشخص است که کمترین آزادیخواهی و رعایت حرمت انسان و تحقق رفاه و آسایش انسانها تنها و تنها در گرو این است که همه جریانات بورژوایی کنار زده شوند و کارگران و کمونیست ها و خود مردم قدرت را بدست گیرند. آزادی را آن کسی میتواند بیاورد که از آن نمی ترسد، بلکه آنرا تا به آخر احتیاج دارد و این کار کمونیست ها و طبقه کارگر در ایران است. بورژوازی در ایران از آزادی که سهل است، همان دمکراسی غربی هم وحشت دارد. چرا که حتی با کمترین آزادی سیاسی هم اموراتش نمی گذرد. پرچم آزادی در ایران در دست چپ است. اینها دیگر تئوری و تز نیست. در اول مه و 16 آذر و تظاهرات معلمان داریم می بینیمش. اینبار ما در ایران نه فقط با "یوتوپیای لنینستی" روبرو هستیم، بلکه این قوی ترین و بالنده ترین و متعین ترین جریان سیاسی و اجتماعی است و واقعی ترین امید مردم برای رهایی از شر جمهوری اسلامی و دنیای وحشی سرمایه داران است
همچنانکه دانشجویان هم اعلام کردند "سوسیالیسم یا بربریت" این دو راهی است که جامعه ایران (و در واقع جهان) در مقابل آن قرار گرفته است. خوشبختانه سوسیالیسم در ایران چنان قدرتی دارد که همه مدافعان بربریت که روزگاری با اسید و قمه و پاشنه کش و گلوله و ساواک و اعدام به جان مردم افتاده بودند حالا برای اینکه عقب نمانند مدافع حقوق بشر و دمکراسی و حتی آزادی و برابری شده اند. اما هرکس که یک ذره آزادیخواهی واقعی دارد این شارلتان های امروز و جانیان دیروز و قتل عام کنندگان فردای بربریت را باز خواهد شناخت. آزادی در ایران فقط با سوسیالیسم ممکن است

No comments: